مشعل هدایت

مشعل هدایت
قرآنی ، مذهبی ، اعتقادی ، تربیتی
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نسیم وحی و آدرس mashalehedayt.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

اين شهر آشوب در مناقب نقل نموده: وليد بن عتبه بن ابى سفيان در مورد يك مزرعه با حسين (عليه السلام) نزاع بر پا كرد حضرت عمامه وليد را از سر برداشت و در گردن او پيچيد در حالتيكه در آن روز استاندار مدينه و برادرزاده معاويه بود و مروان بن حكم كه شايد در آن روزگار رئيس شرطه مدينه بود چنين گفت:
بخدايم سوگند تاكنون كسى را نديده بودم به امير خود چنين جرئتى بكند. وليد به مروان گفت بخدا سوگند اين سخن را از جهت حمايت من نگفتى مزرعه مال حسين بود من ناحق بودم همينكه حضرت اعتراف او را شنيد مزرعه را به وليد بخشيد و همين وليد روزيكه از حضرت بيعت مى‏خواست بياد سوابق بود و فوق العاده وحشت مى‏كرد و اگر مروان او را تشجيع نمى‏كرد جلو حضرت حسين را نمى‏توانست بگيرد و فائده هم نبخشيد همينكه صداى حسين بلند شد جوانان آل هاشم يك مرتبه وارد شدند او را در ميان خود با كمال عظمت و احترام بردند.

عبدالله بن عمر از پاى حجاج بوسيد

اما طفلى كه در خانواده زبون بى‏مايه تربيت شده و پدر و مادر او از هر گونه سجاياى مردى انسانى بى نصيب است در مقابل هر حادثه خود را مى‏بازد و در مقابل لقمه ناچيز خود را مى‏فروشد.
مانند عبدالله بن عمر روزى كه حجاج بن يوسف مكه را فتح كرد و خانه خدا را با منجنيق خراب نمود عبدالله بن زبير را دهم جمادى‏الاخر بسال 37 هجرى بدار زد مردم همه بوسيله دست او به عبدالملك دست بيعت دادند. عبدالله بن عمر با كمال‏زبونى و خوارى پيش آمد و گفت مدتى بود آرزو داشتم به اميرالمؤمنين بيعت دهم امروز نصيبم شد دست خود را به من ده بيعت كنم حجاج نگاهى تند كرد و گفت اى كذاب آنچه در بالاى دار ديده‏اى تو را وادار كرده دست من به ديگران مشغول است بيا بپايم بيعت كن عبدالله با كمال ذلت از پاى حجاب بوسيد.

عبدالله بن زبير از جنگ مى‏ترسيد مادرش وادار كرد

و همين عبدالله بن زبير روزى كه از مدينه حركت كرد از بيراهه بوضع اسف‏انگيز به مكه آمد و به سال هفتاد و سه هجرى همينكه علائم فتح را از قشون حجاج احساس كرد پيش مادرش اسماء ذاه‏النطاقين دختر ابى بكر آمد و گفت جماعت من متفرق شدند و سپاه عبدالملك بمن قول دادند در صورت تسليم مرا موافق ميل خودم آزاد بگذارند مادرش گفت كشته شدند با حريت هزار مرتبه بهتر است از ذلت در مقابل دشمن گفت مادر مى‏ترسم مرا مثله كنند گفت پسرم الشاه لا تتألم بالسلخ گوسفند پس از ذبح از پوست كندن اذيت نمى‏برد و روزيكه او را بدار زدند جمعى از حجاج وساطت نمودند كه او را پائين آورد گفته بود مادامى كه مادرش وساطت نكرده قبول نخواهم كرد و اسماء هم از حجاج التماس نكرد فقط روزى با عصاى خود راه مى‏رفت چشمش بر بالاى دار به پسرش افتاد گفت هنوز وقت نشده كه اين سواره پياده شود حجاج به اين كلمه او را پائين آورد13.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:وليد از دست حسين (عليه السلام) قبلاً تنبيه ديده بود, ] [ 9:24 ] [ اکبر احمدی ] [ ]
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ یک وبلاگ قرآنی ، مذهبی ، اعتفادی ، تربیتی می باشد که جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ایجاد گردیده است
موضوعات وب
امکانات وب